غزل شمارهٔ ۲۰۰۵ – چه نشستی دور چون بیگانگان
چه نشستی دور چون بیگانگان اندرآ در حلقه دیوانگان شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم جان چه باشد این هوس و آن گاه جان میفروشد او به جانی بوسهای رو بخر کان رایگان...
غزل شمارهٔ ۲۰۰۶ – هر کجا که پا نهی ای جان من
هر کجا که پا نهی ای جان من بردمد لاله و بنفشه و یاسمن پاره گل برکنی بر وی دمی بازگردد یا کبوتر یا زغن در تغاری دست شویی آن تغار ز آب دست تو شود زرین لگن بر سر...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۷ – هر که را گشت سر از غایت برگردیدن
هر که را گشت سر از غایت برگردیدن ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن هر کی صفرا شودش غالب از...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۸ – به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن
به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن به خدا چرخ همان دید که من دیدستم ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن گفتم ای نی تو چنین زار چرا...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۹ – مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن
مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن جان پی پاره بگیر و جگرم پاره مکن مر تو را عاشق دل داده و غمخوار بسی است جان و سر قصد سر این دل غمخواره مکن نظر رحم بکن بر...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۱ – همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن همه خوردند و برفتند بقای ما باد که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن چو توی آب حیاتی کی نماند...