غزل شمارهٔ ۱۹۹۲ – خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن
خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن دل بنه بر هوسی که دل از...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۳ – هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من
هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من نقل سازد جهت این جگر خسته من دست خود بر سر من مالد از روی کرم که تو چونی هله ای بیدل و پابسته من سر گران گشته از آن باده...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۴ – بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران هم در این کوی کسی یافت...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۵ – اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان
اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان اینک آن پردگیانی که خرد چادرشان همچو اندیشه به هر سینه بود مسکنشان همچو خورشید به هر خانه فتد لشکرشان نظر اولشان زنده کند عالم...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۶ – چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان چه خیالات دگر مست درآید به میان گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان هر خیالی که در آن دم به...
غزل شمارهٔ ۱۹۹۰ – جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطن
جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطن شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار که در او مرده نماند وثنی و نه وثن ز نسیمش شود آن جغد...