غزل شماره ۱۹۴۴ چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن چون ببینی ابر را از اشک چاکر یاد کن چون ببینی ماه نو را همچو من بگداخته از برای جان خود زین جان لاغر یاد کن درنگر در آسمان...
غزل شماره ۱۹۴۳ می گزید او آستین را شرمگین در آمدن
می گزید او آستین را شرمگین در آمدن بر سر کویی که پوشد جانها حله بدن آن طرف رندان همه شب جامهها را می کنند تا ببینی روز روشن ما و من بیما و من رومیانش جامه...
غزل شماره ۱۹۴۲ من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان
من ز گوش او بدزدم حلقه دیگر نهان تا نداند چشم دشمن ور بداند گو بدان بر رخم خطی نبشت و من نهان می داشتم زین سپس پنهان ندارم هر کی خواند گو بخوان طوق زر عشق او...
غزل شماره ۱۹۴۱ مهرهای از جان ربودم بیدهان و بیدهان
مهرهای از جان ربودم بیدهان و بیدهان گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد هر که خواهد گو بخوان و گو بخوان و گو بخوان پیش...
غزل شماره ۱۹۴۰ ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان
ای ز تو مه پای کوبان وز تو زهره دف زنان می زنند ای جان مردان عشق ما بر دف زنان نقل هر مجلس شدهست این عشق ما و حسن تو شهره شهری شده ما کو چنین بد شد چنان ای به...
غزل شماره ۱۹۳۹ می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان اشتران سربریده پای...