غزل شمارهٔ ۱۹۷۶ – عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن گر به ظاهر لشکر و اقبال و مخزن نیستش رو به چشم جان نگر کان دولت جانی است آن کله...
غزل شمارهٔ ۱۹۷۷ – در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن
در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن چونک هست او کل کل صافی صافی کمال وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن هر یکی نوعی...
غزل شمارهٔ ۱۹۶۴ – شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین بر سر جمله شهان و سرفرازان نازنین بر سران و سروران صد سر زیاده جاه او در میان واصلان لطف رحمان نازنین او به اوصاف الهی گشته...
غزل شمارهٔ ۱۹۶۵ – در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن می نماید کان خیال روی چون ماه شه است وان پناه دستگیر روز مسکینی است آن این چنین فر و جمال و...
غزل شمارهٔ ۱۹۶۶ – جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که گر سرپوش برخیزد از او بررود بر چرخ بویش مست گردد آسمان زان میی کز قطره...
غزل شمارهٔ ۱۹۶۷ – ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان ای سیاهی بر سیاهی جان تو از گرد نان ای تو در آیینه دیده روی خود کور و کبود تسخر و خنده زده بر آینه چون ابلهان تسخرت بر...