غزل شمارهٔ ۱۹۳۶ – عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن
عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن هست این سر ناپدید و هست سرنایی نهان از می لبهاش باری مست شد سرنای من گاه سرنا می...
غزل شمارهٔ ۱۹۲۸ – ای دوست عتاب را رها کن
ای دوست عتاب را رها کن تدبیر دوای درد ما کن ای دوست جدا مشو تو از ما ما را ز بلا و غم جدا کن اندیشه چو دزد در دل افتاد مستم کن و دزد را فنا کن شادی ز میان غم...
غزل شمارهٔ ۱۹۲۹ – ای عربده کرده دوش با من
ای عربده کرده دوش با من می خورده و کرده جوش با من ای جان به حق وصال دوشین در خشم چنین مکوش با من گر با تو ز من بدی بگفتید با بنده بگو مپوش با...
غزل شمارهٔ ۱۹۳۰ – امروز تو خوشتری و یا من
امروز تو خوشتری و یا من بی من تو چگونهای و با من نی نی من و تو مگو رها کن فرقی خود نیست از تو تا من بی تو بودی تو بر سر چرخ بی من بودم به سالها من در پوست من...
غزل شمارهٔ ۱۹۳۱ – عقل از کف عشق خورد افیون
عقل از کف عشق خورد افیون هش دار جنون عقل اکنون عشق مجنون و عقل عاقل امروز شدند هر دو مجنون جیحون که به عشق بحر می رفت دریا شد و محو گشت جیحون در عشق رسید بحر...
غزل شمارهٔ ۱۹۳۲ – ای دشمن عقل و جان شیرین
ای دشمن عقل و جان شیرین نور موسی و طور سینین ای دوست که زهره نیست جان را تا از تو نشان دهد به تعیین ای هر چه بگویم و نویسم برخوانده نانبشته پیشین ای آنک طبیب...