غزل شمارهٔ ۱۹۲۵ – بازآمد آستین فشانان
بازآمد آستین فشانان آن دشمن جان و عقل و ایمان غارتگر صد هزار خانه ویران کن صد هزار دکان شورنده صد هزار فتنه حیرتگه صد هزار حیران آن دایه عقل و آفت عقل آن مونس...
غزل شمارهٔ ۱۹۲۶ – مال است و زر است مکسب تن
مال است و زر است مکسب تن کسب دل دوستی فزودن بستان بیدوست هست زندان زندان با دوست هست گلشن گر لذت دوستی نبودی نی مرد شدی پدید نی زن خاری که به باغ دوست روید...
غزل شمارهٔ ۱۹۲۷ – وقت آمد توبه را شکستن
وقت آمد توبه را شکستن وز دام هزار توبه جستن دست دل و جانها گشادن دست غم را ز پس ببستن معشوقه روح را بدیدن لعل لب او به بوسه خستن در آب حیات غسل کردن در وی تن...
غزل شمارهٔ ۱۹۱۳ – به باغ آییم فردا جمله یاران
به باغ آییم فردا جمله یاران همه یاران همدل همچو باران صلا گفتیم فردا روز باغ است صلای عاشقان و حق گزاران در آن باغ بتان و بت پرستان هزاران در هزاران در هزاران...
غزل شمارهٔ ۱۹۱۴ – اگر خواهی مرا می در هوا کن
اگر خواهی مرا می در هوا کن وگر سیری ز من رفتم رها کن نیم قانع به یک جام و به صد جام دوساله پیش تو دارم قضا کن بده می گر ننوشم بر سرم ریز وگر نیکو نگفتم ماجرا...
غزل شمارهٔ ۱۹۱۵ – برو ای دل به سوی دلبر من
برو ای دل به سوی دلبر من بدان خورشید شرق و شمع روشن مرو هر سو به سوی بیسویی رو که هر مسکین بدان سو یافت مسکن بنه سر چون قلم بر خط امرش که هر بیسر از او...