غزل شمارهٔ ۱۹۰۶ – تو نقد قلب را از زر برون کن
تو نقد قلب را از زر برون کن وگر گوید زرم زوتر برون کن که بیگانه چو سیلاب است دشمن ز بامش تو بران وز در برون کن مگسها را ز غیرت ای برادر از این بزم پر از شکر...
غزل شمارهٔ ۱۹۰۷ – گر این جا حاضری سر همچنین کن
گر این جا حاضری سر همچنین کن چو کردی بار دیگر همچنین کن مرا دی تنگ اندر بر کشیدی بیا ای تنگ شکر همچنین کن در و بام مرا دی می شکستی درآ امروز از در همچنین کن...
غزل شمارهٔ ۱۹۰۸ – نتانی آمدن این راه با من
نتانی آمدن این راه با من کجا دارد هریسه پای روغن ولی همراهی و با تو بسازم که چشم من به روی توست روشن چو از راهت ببردم شرط نبود میان راه ترک دوست کردن بغلهایت...
غزل شمارهٔ ۱۹۰۹ – دل معشوق سوزیده است بر من
دل معشوق سوزیده است بر من وزان سوزش جهان را سوخت خرمن بزد آتش به جان بنده شمعی کز او شد موم جان سنگ و آهن پدید آمد از آن آتش به ناگه میان شب هزاران صبح روشن به...
غزل شمارهٔ ۱۹۱۰ – تو هر جزو جهان را بر گذر بین
تو هر جزو جهان را بر گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین تو هر یک را به طمع روزی خود به پیش شاه خود بنهاده سر بین مثال اختران از بهر تابش فتاده عاجز اندر پای...
غزل شمارهٔ ۱۹۱۱ – تو را پندی دهم ای طالب دین
تو را پندی دهم ای طالب دین یکی پندی دلاویزی خوش آیین مشین غافل به پهلوی حریصان که جان گرگین شود از جان گرگین ز خارشهای دل ار پاک گردی ز دل یابی حلاوتهای...