غزل شمارهٔ ۱۸۹۵ – بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان
بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان دی عهد نکردی بروم بازبیایم سوگند نخوردی که بجویم دل مستان گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید...
غزل شمارهٔ ۱۸۹۶ – نشاید از تو چندین جور کردن
نشاید از تو چندین جور کردن نشاید خون مظلومان به گردن مرا بهر تو باید زندگانی وگر نی سهل دارم جان سپردن از آن روزی که نام تو شنیدم شدم عاجز من از شبها شمردن...
غزل شمارهٔ ۱۸۹۷ – در این دم همدمی آمد خمش کن
در این دم همدمی آمد خمش کن که او ناگفته می داند خمش کن ز جام باده خاموش گویا تو را بیخویش بنشاند خمش کن مزن تشنیع بر سلطان عشقش که او کس را نرنجاند خمش کن اگر...
غزل شمارهٔ ۱۸۸۴ – آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن
آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن ای ساقی هر نادر این می ز...
غزل شمارهٔ ۱۸۸۵ – ای سرده صد سودا دستار چنین می کن
ای سرده صد سودا دستار چنین می کن خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی این بنده تو را گوید آن می کن و این می کن از خون مسلمانان...
غزل شمارهٔ ۱۸۸۶ – نی نی به از این باید با دوست وفا کردن
نی نی به از این باید با دوست وفا کردن نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن زخمی که زند دستت بر عاشق سرمستت نتواند غیر تو تدبیر دوا کردن مرغی که چشد یک دم از...