غزل شمارهٔ ۱۸۸۷ – گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان
گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان وگر عاشق شاهی روان باش به میدان صلا روز وصال است همه جاه و جمال است همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان کجایی تو کجایی نه از حلقه...
غزل شمارهٔ ۱۸۸۸ – بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است شوم جان مجرد برون آیم از این تن مرا بحر صفا گفت...
غزل شمارهٔ ۱۸۸۹ – دل دل دل تو دل مرا مرنجان
دل دل دل تو دل مرا مرنجان چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه مرو مرو ز پیشم کتف چنین مجنبان تو صد شکرستانی ترش چه کردی ابرو سبکتر از...
غزل شمارهٔ ۱۸۹۰ – با روی تو کفر است به معنی نگریدن
با روی تو کفر است به معنی نگریدن یا باغ صفا را به یکی تره خریدن با پر تو مرغان ضمیر دل ما را در جنت فردوس حرام است پریدن اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد آن ابر...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۶ – بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن
بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن اندر قفس هستی این طوطی قدسی را زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن چون مست ازل گشتی شمشیر ابد...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۷ – ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من
ای دل چو نمیگردد در شرح زبان من وان حرف نمیگنجد در صحن بیان من می گردد تن در کد بر جای زبان خود در پرده آن مطرب کو زد ضربان من هم ساغر و هم باده سرمست از آن...