غزل شمارهٔ ۱۸۶۸ – دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان
دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان هر جا که بود ذوقی ز...
غزل شمارهٔ ۱۸۶۹ – رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان کز یار دروغیها از صدق به و احسان حال است محال او مزد است وبال او عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان نرم است درشت او کعبهست...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۰ – ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری مانند سر بریان گشته که منم خندان من صوفی باصوفم من...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۱ – دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان
دو چیز نخواهد بد در هر دو جهان می دان از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان در خاک تنم بنگر کز...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۲ – ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان
ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک وز غصه بیالوده رو کم ترکوا برخوان در روده و سرگینی باد...
غزل شمارهٔ ۱۸۷۳ – دانی که کجا جویی ما را به گه جستن
دانی که کجا جویی ما را به گه جستن در گردش چشم او آن نرگس آبستن در دل چو خیال او تابد ز جمال او دل بند بدراند او را نتوان بستن طفل دل پرسودا آغاز کند غوغا پستان...