غزل شمارهٔ ۱۸۴۸ – چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن چو شیر مست بیرون...
غزل شمارهٔ ۱۸۴۹ – چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن
چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن بسی صنعت نمیباید پریشان را فریبیدن بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون ولی چشمش نمیخواهد گران جان را فریبیدن نمیآید...
غزل شمارهٔ ۱۸۵۰ – چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته که پوشیده نمیماند در آن حالت سر سوزن خنک آن...
غزل شمارهٔ ۱۸۵۱ – نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن
نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب بیا ای حاسد ار مردی نهانش کن نهانش کن از این...
غزل شمارهٔ ۱۸۵۲ – چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من
چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من چو زاید آفتاب جان کجا ماند شب آبستن چه باشد خار گریان رو که چون سور بهار آید نگیرد رنگ و بوی خوش نگیرد خوی خندیدن چه...
غزل شمارهٔ ۱۸۳۹ – واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین
واقعهای بدیدهام لایق لطف و آفرین خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین خواب بدیدهام قمر چیست قمر به خواب در زانک به خواب حل شود آخر کار و اولین آن قمری که نور دل...