غزل شمارهٔ ۱۸۳۸ – چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من صید توایم و ملک تو گر صنمیم وگر شمن هر نفس از کرانهای ساز کنی بهانهای هر نفسی برون کشی از عدمی هزار فن گرچه کثیف منزلم شد...
غزل شمارهٔ ۱۸۲۷ – دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو نهان مکن
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو نهان مکن چون خَمُشان بیگنه، روی بر آسمان مکن بادهٔ خاص خوردهای، نُقل خلاص خوردهای بوی شراب میزند، خربزه در دهان مکن روزِ...
غزل شمارهٔ ۱۸۲۸ – باز نگار می کشد چون شتران مهار من
باز نگار می کشد چون شتران مهار من یارکشی است کار او بارکشی است کار من پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد آن شتران مست را جمله در این قطار من اشتر مست او منم...
غزل شمارهٔ ۱۸۲۹ – گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من شعله سینه منی کم مکن از شرار من یار من و حریف من خوب...
غزل شمارهٔ ۱۸۳۰ – تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو دل شده است سر به سر آب و گل گران من پیشتر آ دمی بنه آن...
غزل شمارهٔ ۱۸۳۱ – راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین...