غزل شمارهٔ ۱۸۱۸ – قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من واله و مجنون دل من...
غزل شمارهٔ ۱۸۱۹ – کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این
کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این دیده ایمان شود ار نوش کند کافر از این عشق بود کان هنر عشق بود معدن زر دوست شود جلوه از آن پوست شود پرزر از این عشق چو...
غزل شمارهٔ ۱۸۰۹ – بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من
بر گرد گل می گشت دی نقش خیال یار من گفتم درآ پرنور کن از شمع رخ اسرار من ای از بهار روی تو سرسبز گشته عمر من جان من و جان همه حیران شده در کار من ای خسرو و...
غزل شمارهٔ ۱۸۱۰ – من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان خواهند از سلطان امان چون دزد افزونی کند دزدی چو سلطان می کند پس از کجا خواهند...
غزل شمارهٔ ۱۸۱۱ – خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن تو روز پرنور و لهب ما در پی تو همچو شب هر جا که منزل می کنی آییم آن جا نی مکن ای...
غزل شمارهٔ ۱۸۱۲ – ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین
ای نور افلاک و زمین چشم و چراغ غیب بین ای تو چنین و صد چنین مخدوم جانم شمس دین تا غمزهات خون ریز شد وان زلف عنبربیز شد جان بنده تبریز شد مخدوم جانم شمس دین...