غزل شمارهٔ ۱۸۰۷ – ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من
ای بس که از آواز دش واماندهام زین راه من وی بس که از آواز قش گم کردهام خرگاه من کی وارهانی زین قشم کی وارهانی زین دشم تا دررسم در دولتت در ماه و خرمنگاه من...
غزل شمارهٔ ۱۸۰۸ – با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن بحری است...
غزل شمارهٔ ۱۷۹۶ – دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن
دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن صد حور کش داری ولی بنگر یکی داری چو من قدر لبم نشناختی با من دغاها باختی اینک چنین بگداختی حیران فی هذا الزمن ای...
غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ – ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من یادت...
غزل شمارهٔ ۱۷۹۸ – ای یار من ای یار من ای یار بیزنهار من
ای یار من ای یار من ای یار بیزنهار من ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من خوش...
غزل شمارهٔ ۱۷۹۹ – در غیب پر، این سو مپر ای طایر چالاک من
در غیب پر، این سو مپر ای طایر چالاک من هم سوی پنهان خانه رو ای فکرت و ادراک من عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کل؟ گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من؟...