غزل شمارهٔ ۱۷۵۸ – در وصالت چه را بیاموزم
در وصالت چه را بیاموزم در فراقت چه را بیاموزم یا تو با درد من بیامیزی یا من از تو دوا بیاموزم میگریزی ز من که نادانم یا بیامیز یا بیاموزم پیش از این ناز و خشم...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ – اه چه بیرنگ و بینشان که منم
اه چه بیرنگ و بینشان که منم کی ببینم مرا چنان که منم گفتی اسرار در میان آور کو میان اندر این میان که منم کی شود این روان من ساکن این چنین ساکن روان که منم...
غزل شمارهٔ ۱۷۶۰ – به خدایی که در ازل بودهست
به خدایی که در ازل بودهست حی و دانا و قادر و قیوم نور او شمعهای عشق فروخت تا بشد صد هزار سر معلوم از یکی حکم او جهان پر شد عاشق و عشق و حاکم و محکوم در...
غزل شمارهٔ ۱۷۶۱ – ما همه از الست همدستیم
ما همه از الست همدستیم عاقبت شکر بازپیوستیم ما همه همدلیم و همراهیم جمله از یک شراب سرمستیم ما ز کونین عشق بگزیدیم جز که آن عشق هیچ نپرستیم چند تلخی کشید جان ز...
غزل شمارهٔ ۱۷۶۲ – آمدستیم تا چنان گردیم
آمدستیم تا چنان گردیم که چو خورشید جمله جان گردیم مونس و یار غمگنان باشیم گل و گلزار خاکیان گردیم چند کس را نییم خاص چو زر بر همه همچو بحر و کان گردیم جان...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۰ – تلخی نکند شیرینذقنم
تلخی نکند شیرینذقنم خالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهد او بس نکند پس من چه کنم از ساغر او گیج است سرم از...