غزل شمارهٔ ۱۷۵۱ – تشنهٔ خویش کن مده آبم
تشنهٔ خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم تا شب و روز در نماز آیم ای خیال خوش تو محرابم گر خیال تو در فنا یابم در زمان سوی مرگ بشتابم بر امید خیال گوهر تو...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۲ – کون خر را نظام دین گفتم
کون خر را نظام دین گفتم پِشک را عنبر ثمین گفتم اندر این آخُر جهان ز گزاف بس چمن نام هر چمین گفتم طوق بر گردن کَپی بستم نام اعلا بر اسفلین گفتم عجز خواهید روح...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۳ – آمدم باز تا چنان گردم
آمدم باز تا چنان گردم که چو خورشید جمله جان گردم سر خُم رَحیق بگشایم سردهٔ بزم سرخوشان گردم عشرت اکنون عَلَم به صحرا زد من چو فکرت چرا نهان گردم باغ خلدست جان...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۴ – آتشی از تو در دهان دارم
آتشی از تو در دهان دارم لیک صد مُهر بر زبان دارم دو جهان را کند یکی لقمه شعلههایی که در نهان دارم گر جهان جملگی فنا گردد بیجهان مُلک صد جهان دارم کاروانها...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۵ – در طریقت دو صد کمین دارم
در طریقت دو صد کمین دارم لیک صد چشم خردهبین دارم این نشانها که بر رخم پیداست دانک از شاه همنشین دارم آن یکی گنج کز جهان بیش است در دل و جانِ خود دفین دارم...
غزل شمارهٔ ۱۷۵۶ – تا به جان مست عشق آن یارم
تا به جان مست عشق آن یارم سردهٔ بادههای انوارم هر دمی گر نه جان نو دهدم ای دل از جان خویش بیزارم گرد آن مه چو چرخ میگردم پس دگر چیست در زمین کارم بر سر...