غزل شمارهٔ ۱۷۳۱ – اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم
اگر زمین و فلک را پر از سلام کنیم وگر سگان تو را فرش سیم خام کنیم وگر همای تو را هر سحر که می آید ز جان و دیده و دل حلقههای دام کنیم وگر هزار دل پاک را به هر...
غزل شمارهٔ ۱۷۳۲ – به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام
به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام اشارتی که بکردی به سر به جای سلام به حق آنک گشادی کمر که می نروم که شد قمر کمرت را چو من کمینه غلام به حق آنک نداند دل خیال...
غزل شمارهٔ ۱۷۳۳ – به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام نمیخورم به حلال و حرام من سوگند به جان عشق که بالاست از حلال و حرام به جان عشق که از جان...
غزل شمارهٔ ۱۷۳۴ – سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام دل غریب بیابد ز نامه شان آرام شکفته گردد از این باد شاخههای خرد گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام سحر رسد ز ندای خروس روحانی...
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲ – بدار دست ز ریشم که بادهای خوردم
بدار دست ز ریشم که بادهای خوردم ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه به پیشگاه خرابات روی آوردم خرد که گرد برآورد از تک دریا هزار...
غزل شمارهٔ ۱۷۲۳ – نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم
نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم که من تو را نگذارم، به لطف بردارم رخ تو را ز شعاعات خویش نور...