غزل شمارهٔ ۱۶۸۴ – من از این خانه به در می نروم
من از این خانه به در می نروم من از این شهر سفر می نروم منم و این صنم و باقی عمر من از او جای دگر می نروم خاکیان رو به اثر آوردند من ز اثیرم به اثر می نروم ای...
غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ – من ز وصلت چون به هجران می روم
من ز وصلت چون به هجران می روم در بیابان مغیلان می روم من به خود کی رفتمی او می کشد تا نپنداری که خواهان می روم چشم نرگس خیره در من ماندهست کز میان باغ و بستان...
غزل شمارهٔ ۱۶۶۸ – من به سوی باغ و گلشن می روم
من به سوی باغ و گلشن می روم تو نمیآیی میا من می روم روز تاریک است بیرویش مرا من برای شمع روشن می روم جان مرا هشتهست و پیشین می رود جان همیگوید که بیتن می...
غزل شمارهٔ ۱۶۶۹ – آتشی نو در وجود اندرزدیم
آتشی نو در وجود اندرزدیم در میان محو نو اندرشدیم نیک و بد اندر جهان هستی است ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم هر چه چرخ دزد از ما برده بود شب عسس رفتیم و از وی...
غزل شمارهٔ ۱۶۷۰ – ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم جانب شه همچو شهباز آمدیم سیر گشتیم از غریبی و فراق سوی اصل و سوی آغاز آمدیم وارهیدیم از گدایی و نیاز پای کوبان جانب ناز آمدیم در...
غزل شمارهٔ ۱۶۷۱ – گر دم از شادی وگر از غم زنیم
گر دم از شادی وگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم یار ما افزون رود افزون رویم یار ما گر کم زند ما کم زنیم ما و یاران همدل و همدم شویم همچو آتش بر صف...