غزل شمارهٔ ۱۶۶۶ – گفتهای من یار دیگر می کنم
گفتهای من یار دیگر می کنم بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم پس تو خود این گو که از تیغ جفا عاشقی را قصد و بیسر می کنم گوهری را زیر مرمر می کشم مرمری را لعل و گوهر...
غزل شمارهٔ ۱۶۴۷ – روز شادی است بیا تا همگان یار شویم
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم چون در او دنگ شویم و همه یک رنگ شویم همچنین رقص کنان جانب بازار شویم روز آن است که خوبان همه...
غزل شمارهٔ ۱۶۴۸ – ساقیا عربده کردیم که در جنگ شویم
ساقیا عربده کردیم که در جنگ شویم می گلرنگ بده تا همه یک رنگ شویم صورت لطف سقی الله توی در دو جهان رخ می رنگ نما تا همگان دنگ شویم باده منسوخ شود چون به صفت...
غزل شمارهٔ ۱۶۴۹ – وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم تا نجوشیم از این...
غزل شمارهٔ ۱۶۵۰ – خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم
خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم عاشق هدیه نیم عاشق آن دست توام سنقر دانه نیم ایبک بند دامم از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان...
غزل شمارهٔ ۱۶۵۱ – ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم رگ و پی نی و در آن دجله...