غزل شمارهٔ ۱۶۰۲ – می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات دانک اسب تازی تو هست در میدان صیام هیچ طاعت...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۳ – چونک در باغت به زیر سایه طوبیستم
چونک در باغت به زیر سایه طوبیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه بر طوافم گرد نور آفتاب گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم گه درازم گاه کوته همچو...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۴ – بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم قدحی بود به دستم...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ – بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم چه کم آید قدح...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۶ – هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم
هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم بده امشب هم از آنم نخورم عشوه من امشب تو گر از عهد بگردی من از آن عهد نگردم چو همه نور و...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۷ – ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم
ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم شکم ار زار بگرید من عیار بخندم مثل بلبل مستم قفس خویش شکستم سوی بالا بپریدم که من از چرخ بلندم نه چنان مست و خرابم که خورد آتش...