غزل شمارهٔ ۱۶۰۹ – چو یکی ساغر مردی ز خم یار برآرم
چو یکی ساغر مردی ز خم یار برآرم دو جهان را و نهان را همه از کار برآرم ز پس کوه برآیم علم عشق نمایم ز دل خاره و مرمر دم اقرار برآرم ز تک چاه کسی را تو به صد سال...
غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ – منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم به تو آوردم...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۲ – نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم نور چشمت چون...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۳ – روی نیکت بد کند من نیک را بر بد نهم
روی نیکت بد کند من نیک را بر بد نهم عاشقی بس پختهام این ننگ را بر خود نهم ننگ عاشق ننگ دارد از همه فخر جهان ننگ را من بر سر آن عشرت بیحد نهم علم چون چادر...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۴ – ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم
ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پارهایم تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر بیرخ خورشید ما می دانک ما آوارهایم الصلا ای...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۵ – سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم عالم چون را مثال...