غزل شمارهٔ ۱۵۹۶ – چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم ساعتی از...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۷ – این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم جمع مستان را بخوان تا بادهها با هم خوریم بادهای کابرار را دادند اندر یشربون با جنید و بایزید و شبلی و ادهم خوریم ابر...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۸ – ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم چون به دست...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۹ – چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم همچو سایه در طوافم گرد نور آفتاب گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم گه درازم گاه کوته همچو...
غزل شمارهٔ ۱۶۰۰ – از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم
از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم تابش سینه و برت را خود ندارد چشم تاب شکر ایزد را که من زین دلبری را یافتم میرداد قهر چون...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۲ – هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم
هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم گفتهای فردا بیایم لطف و نیکویی نمایم وعدهست این بینشانه لا نسلم لا نسلم گفتهای رنجور...