غزل شمارهٔ ۱۵۸۳ – می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام
می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام در جبینش آفتاب و در یمینش جام جام می خرامد بخت ما کو هست نقد وقت ما مشنو ای پخته از این پس وعدههای خام خام جاء نصر الله حقا...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۴ – هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام گرچه او...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۵ – ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم
ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی این چراگاه خران را من چرا بشناختم آب شیرینم ندادی تا که...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۶ – خویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم
خویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم خویش را چون سرکه دیدم در شکر آمیختم کاسه پرزهر بودم سوی تریاق آمدم ساغری دردی بدم در آب حیوان ریختم دیده پردرد بودم دست در...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۷ – عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم
عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم من یکی کوهم ز...
غزل شمارهٔ ۱۵۸۸ – من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم
من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم آنک خم را ساخت هم او می شناسد خوی خم کوزهها محتاج خم و خمها محتاج جو در میان خم چه باشد آنچ دارد جوی خم مستیان بس پدید و...