غزل شمارهٔ ۱۵۸۹ – چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم چون کبوترخانه جانها از او معمور گشت پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم زانک هر...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۰ – چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم
چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم از معانی در معانی تا روم من خوشترم در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم در معانی می گدازم...
غزل شمارهٔ ۱۵۹۱ – وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم بندها را بردرانم پندها را بشکنم چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم پنبهای از لاابالی در دو...
غزل شمارهٔ ۱۵۷۲ – گر گمشدگان روزگاریم
گر گمشدگان روزگاریم ره یافتگان کوی یاریم گم گردد روزگار چون ما گر آتش دل بر او گماریم نی سر ماند نه عقل او را گر ما سر فتنه را بخاریم این مرگ که خلق لقمه اوست...
غزل شمارهٔ ۱۵۷۳ – ما عاشق و بیدل و فقیریم
ما عاشق و بیدل و فقیریم هم کودک و هم جوان و پیریم چون کبریتیم و هیزم خشک ما آتش عشق زو پذیریم از آتش عشق برفروزیم اما چون برق زو نمیریم ما خون جگر خوریم چون...
غزل شمارهٔ ۱۵۷۴ – نی سیم و نه زر نه مال خواهیم
نی سیم و نه زر نه مال خواهیم از لطف تو پر و بال خواهیم نی حاکمی و نه حکم خواهیم بر حکم تو احتمال خواهیم ای عمر عزیز عمر ما باش نی هفته نه مه نه سال خواهیم ما...