غزل شمارهٔ ۱۵۶۷ – امروز مرا چه شد چه دانم
امروز مرا چه شد چه دانم امروز من از سبک دلانم در دیده عقل بس مکینم در دیده عشق بیمکانم افسوس که ساکن زمینم انصاف که صارم زمانم این طرفه که با تن زمینی بر پشت...
غزل شمارهٔ ۱۵۶۸ – ای جان لطیف و ای جهانم
ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم بیشرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم بیامانم گر بر دل تو غبار بینم از اشک خودش فرونشانم ای گلبن جان برای مجلس...
غزل شمارهٔ ۱۵۶۹ – ناآمده سیل تر شدستیم
ناآمده سیل تر شدستیم نارفته به دام پای بستیم شطرنج ندیدهایم و ماتیم یک جرعه نخوردهایم و مستیم همچون شکن دو زلف خوبان نادیده مصاف ما شکستیم ما سایه آن بتیم...
غزل شمارهٔ ۱۵۷۰ – آن عشرت نو که برگرفتیم
آن عشرت نو که برگرفتیم پا دار که ما ز سر گرفتیم آن دلبر خوب باخبر را مست و خوش و بیخبر گرفتیم هر لحظه ز حسن یوسف خود صد مصر پر از شکر گرفتیم در خانه حسن بود...
غزل شمارهٔ ۱۵۷۱ – در عشق قدیم سال خوردیم
در عشق قدیم سال خوردیم وز گفت حسود برنگردیم زین دمدمهها زنان بترسند بر ما تو مخوان که مرد مردیم مردانه کنیم کار مردان پنهان نکنیم آنچ کردیم ما را تو به زرد و...
غزل شمارهٔ ۱۵۵۲ – ما آفت جان عاشقانیم
ما آفت جان عاشقانیم نی خانه نشین و خانه بانیم اندر دل تو اگر خیال است می پنداری که ما ندانیم اسرار خیالها نه ماییم هر سودا را نه ما پزانیم دلها بر ما...