غزل شمارهٔ ۱۵۵۰ – گر از غم عشق عار داریم
گر از غم عشق عار داریم پس ما به جهان چه کار داریم یا رب تو مده قرار ما را گر بیرخ تو قرار داریم ای یوسف یوسفان کجایی ما روی در آن دیار داریم هر صبح بر آن دو...
غزل شمارهٔ ۱۵۵۱ – از اصل چو حورزاد باشیم
از اصل چو حورزاد باشیم شاید که همیشه شاد باشیم ما داد طرب دهیم تا ما در عشق امیرداد باشیم چون عشق بنا نهاد ما را دانی که نکونهاد باشیم در عشق توام گشاد دیده...
غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – بیا تا عاشقی از سر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخضر بگیریم...
غزل شمارهٔ ۱۵۳۳ – بیا امروز ما مهمان میریم
بیا امروز ما مهمان میریم بیا تا پیش میر خود بمیریم ز مرگ ما جهانی زنده گردد ازیرا ما نه قربان حقیریم به مرغی جبرئیلی را ببندیم به جانی ما جهانی را بگیریم سبو...
غزل شمارهٔ ۱۵۳۴ – بیا ما چند کس با هم بسازیم
بیا ما چند کس با هم بسازیم چو شادی کم شود با غم بسازیم بیا تا با خدا خلوت گزینیم چو عیسی با چنین مریم بسازیم گر از فرزند آدم کس نماند چه غم داریم با آدم بسازیم...
غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – بیا تا قدرِ یکدیگر بدانیم
بیا تا قدرِ یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم چو مؤمن آینهیْ مؤمن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم؟ کریمان جان فدایِ دوست کردند سگی بگذار، ما هم...