غزل شمارهٔ ۱۵۲۲ – ورا خواهم دگر یاری نخواهم
ورا خواهم دگر یاری نخواهم چو گل را یافتم خاری نخواهم تو را گر غیر او یار دگر هست برو آن جا که من باری نخواهم بجز دیدار او بختی نجویم به غیر کار او کاری نخواهم...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۱ – منم فتنه هزاران فتنه زادم
منم فتنه هزاران فتنه زادم به من بنگر که داد فتنه دادم ز من مگریز زیرا درفتادی بگو الحمدلله درفتادم عجب چیزی است عشق و من عجبتر تو گویی عشق را خود من نهادم بیا...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۲ – ز زندان خلق را آزاد کردم
ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی من جهانی برتنیدم پس آنگه آب را پرباد کردم ببستم نقشها بر آب...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۳ – غلامم خواجه را آزاد کردم
غلامم خواجه را آزاد کردم منم کاستاد را استاد کردم منم آن جان که دی زادم ز عالم جهان کهنه را بنیاد کردم منم مومی که دعوی من این است که من پولاد را پولاد کردم...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۴ – حسودان را ز غم آزاد کردم
حسودان را ز غم آزاد کردم دل گله خران را شاد کردم به بیدادان بدادم داد پنهان ولی در حق خود بیداد کردم چو از صبرم همه فریاد کردند چنان باشد که من فریاد کردم مرا...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۵ – یکی مطرب همیخواهم در این دم
یکی مطرب همیخواهم در این دم که نشناسد ز مستی زیر از بم حریفی نیز خواهم غمگساری ز بیخویشی نداند شادی از غم همه اجزای او مستی گرفته مبدل گشته از اولاد آدم...