غزل شمارهٔ ۱۴۹۰ – از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی تا...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۱ – خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم والله که مفری به جز از فر رخش...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۲ – بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم
بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم وز غربت اجسام بالله رسیدیم با اسب بدان شاه کسی چون نرسیدهست ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۳ – ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم جانداده و دلبستهٔ سودای دمشقیم زان صبحِ سعادت که بتابید از آن سو هر شام و سحر مستِ سحرهای دمشقیم بر باب بریدیم که از یار...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۴ – افتادم افتادم در آبی افتادم
افتادم افتادم در آبی افتادم گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم بر دف نی بر نی نی یک لحظه بیگارم بر خم نی بر می نی پیوسته بنیادم در عشق دلداری مانند گلزاری جان دیدم...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۵ – اگر تو نیستی در عاشقی خام
اگر تو نیستی در عاشقی خام بیا مگریز از یاران بدنام تو آن مرغی که میل دانه داری نباشد در جهان یک دانه بیدام مکن ناموس و با قلاش بنشین که پیش عاشقان چه خاص و چه...