غزل شمارهٔ ۱۴۹۶ – چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چه دیدم خواب شب کامروز مستم چو مجنونان ز بند عقل جستم به بیداری مگر من خواب بینم که خوابم نیست تا این درد هستم مگر من صورت عشق حقیقی بدیدم خواب کو را می پرستم...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۷ – به جان جمله مستان که مستم
به جان جمله مستان که مستم بگیر ای دلبر عیار دستم به جان جمله جانبازان که جانم به جان رستگارانش که رستم عطاردوار دفترباره بودم زبردست ادیبان می نشستم چو دیدم...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۸ – بیا کز غیر تو بیزار گشتم
بیا کز غیر تو بیزار گشتم وگر خفته بُدَم بیدار گشتم بیا ای جان که تا روز قیامت مقیم خانهٔ خمار گشتم ز پرّ و بال خود گل را فشانَد به کوه قاف خود طیّار گشتم تُرُش...
غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ – بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم وگر شهری بُدَم ویرانه گشتم ز عشق تو ز خان و مان بریدم به درد عشق تو همخانه گشتم چُنان کاهِل بُدَم کان را نگویم چو دیدم روی تو مردانه...
غزل شمارهٔ ۱۵۰۰ – چنان مست است از آن دم جان آدم
چنان مست است از آن دم جان آدم که نشناسد از آن دم جان آدم ز شور اوست چندین جوش دریا ز سرمستی او مست است عالم زهی سرده که گردن زد اجل را که تا دنیا نبیند هیچ...
غزل شمارهٔ ۱۴۸۱ – ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم یک حمله مردانه مستانه بکردیم تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم در منزل اول به دو فرسنگی هستی در...