غزل شمارهٔ ۱۴۶۹ – بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم من تاج نمیخواهم من تخت نمیخواهم در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم آن یار نکوی من...
غزل شمارهٔ ۱۴۷۰ – جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم
جانم به فدا بادا آن را که نمیگویم آن روز سیه بادا کو را بنمیجویم یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا من بر در دل باشم او آید در کویم گفتم صنم مه رو گه گاه مرا...
غزل شمارهٔ ۱۴۷۱ – مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم آوازه آن یاران چون مشک...
غزل شمارهٔ ۱۴۵۲ – ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم برگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم آن ساقی بایستم چون دید که سرمستم بگرفت سر دستم بوسید رخ زردم گفتم که تو سلطانی جانی و دو...
غزل شمارهٔ ۱۴۵۳ – در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم
در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم در آب تو را بینم در آب زنم دستی هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم ای دوست میان ما ای دوست...
غزل شمارهٔ ۱۴۵۴ – گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم
گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم گفتم که در این بازی ما را سببی سازی گفتا که من این بازی بیرون سبب دارم هر طایفه با قومی...