غزل شمارهٔ ۱۴۴۰ – بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنشست آن مه زیبا چو صد تنگ شکر پیشم روان شد سوی ما کوثر پر از شیر و پر از شکر بدران مشک سقا را بزن سنگی و بشکن خم یکی...
غزل شمارهٔ ۱۴۴۱ – بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنوشت آن مه بیکیف دعوت نامهای پیشم روان شد سوی ما کوثر که گنجا نیست ظرف اندر بدران مشک سقا را بزن سنگی و بشکن خم یکی...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۳ – تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم
تو تا دوری ز من جانا چنین بیجان همیگردم چو در چرخم درآوردی به گردت زان همیگردم چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم چو احسان است هر سویم در این احسان...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۴ – بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم
بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم بگفتم...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۵ – دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم
دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق دارم به گرد شمع سمع تو دعاهاام همیگردد از آن چون پر پروانه دعای محترق دارم به دارالکتب...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۶ – چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم گهی خورشید را...