غزل شمارهٔ ۱۴۲۷ – من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارم نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمیدارم مرا گویی...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۸ – همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم دهان مگشای...
غزل شمارهٔ ۱۴۲۹ – نه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزم
نه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزم نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم منم آن تخته که با من دروگر کارها دارد نه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزم...
غزل شمارهٔ ۱۴۳۰ – نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم
نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم اگر چه روغن بادام از بادام می زاید همیگوید که جان داند که من بیش از شجر باشم به...
غزل شمارهٔ ۱۴۳۱ – مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم چو غم بر من فروریزی ز لطف غم خجل باشم غمان تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دم هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گل باشم همه...
غزل شمارهٔ ۱۴۳۲ – تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم
تو خود دانی که من بیتو عدم باشم عدم باشم عدم خود قابل هست است از آن هم نیز کم باشم چو زان یوسف جدا مانم یقین در بیت احزانم حریف ظن بد باشم ندیم هر ندم باشم چو...