غزل شمارهٔ ۱۹۱ – بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را
غزل شمارهٔ ۱۹۱ بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را ای...
غزل شمارهٔ ۱۴۱۳ – کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم چو هر...
غزل شمارهٔ ۱۴۱۴ – درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم مپرس از...
غزل شمارهٔ ۱۴۱۵ – ز فرزین بند آن رخ من چه شهماتم چه شهماتم
ز فرزین بند آن رخ من چه شهماتم چه شهماتم مکن ای شه مکافاتم مکن ای شه مکافاتم دلم پر گشت از مهری که بر چشمت از او مهری اگر در پیش محرابم وگر کنج خراباتم به لخت...
غزل شمارهٔ ۱۴۱۶ – تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدهستم
تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدهستم ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم...
غزل شمارهٔ ۱۴۱۷ – به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم
به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم چه مانی تو بدان صورت که از مردم شنیدستم چنین باغی در این عالم نرستهست و نروید هم نه در خواب و نه بیداری چنین میوه نچیدستم...