غزل شمارهٔ ۱۳۸۷ – هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم
هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم...
غزل شمارهٔ ۱۳۸۸ – ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم
ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم ای عاشق صافی روان رو صاف چون آب روان کاین آب صافی بیگره جان می فزاید دم به دم از باد...
غزل شمارهٔ ۱۳۸۹ – ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون تا در که را پیدا شود پیدا شود ای...
غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ – باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم
باز آمدم، باز آمدم، از پیش آن یار آمدم در من نگر، در من نگر، بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم، شاد آمدم، از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم...
غزل شمارهٔ ۱۳۹۱ – تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم
تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی اوراد خود را بعد از این مقرون سبحانی کنم نیزه...
غزل شمارهٔ ۱۳۹۲ – یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم غلغلهای می شنوم روز و...