غزل شمارهٔ ۱۳۸۱ – هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم مستی که شد مهمان من جان منست و آن من تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم ای یار من...
غزل شمارهٔ ۱۳۵۷ – پیام کرد مرا بامداد بحر عسل
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص...
غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ – به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل
به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل که هر چه خواهی میکن ولی ز ما مسکل تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل بگفت دل که سکستن ز تو...
غزل شمارهٔ ۱۳۵۹ – ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل
ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ ز پرتو تو ظلالست جانها ای دل نهایتیست که خوبی از آن گذر نکند...
غزل شمارهٔ ۱۳۶۰ – باده ده ای ساقی جان باده بیدرد و دغل
باده ده ای ساقی جان باده بیدرد و دغل کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل یقطع عن شاربه کل ملال و فشل باده چو زر ده که زرم ساغر...
غزل شمارهٔ ۱۳۶۱ – عمرک یا واحدا فی درجات الکمال
عمرک یا واحدا فی درجات الکمال قد نزل الهم بی یا سندی قم تعال چند از این قیل و قال عشق پرست و ببال تا تو بمانی چو عشق در دو جهان بیزوال یا فرجی مونسی یا قمر...