غزل شمارهٔ ۱۳۵۴ – تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال
تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال به یک دمم بفروزی به یک دمم بکشی چو آتشیم به پیش تو ای لطیف خصال دل آب و قالب کوزهست و خوف بر...
غزل شمارهٔ ۱۳۵۵ – دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال ستارهها بنگر از ورای ظلمت و نور چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد...
غزل شمارهٔ ۱۳۵۶ – اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال نشستهاند در اومید او قطار قطار...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۶ – حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل شعله نور آن قمر میزد از شکاف در بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل موج ز نور روی دل پر شده...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۷ – الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل
الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی که عالمها کنی شیرین نمیآیی زهی کاهل...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۸ – بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل
بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل یقین اندر یقین آمد قلندر بیگمان ای دل به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل کجا...