غزل شمارهٔ ۱۳۳۹ – مهم را لطف در لطفست از آنم بیقرار ای دل
مهم را لطف در لطفست از آنم بیقرار ای دل دلم پرچشمه حیوان تنم در لاله زار ای دل به زیر هر درختی بین نشسته بهر روی شه ملیحی یوسفی مه رو لطیفی گلعذار ای دل فکنده...
غزل شمارهٔ ۱۳۴۰ – هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوتها در این منزل
هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوتها در این منزل عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر...
غزل شمارهٔ ۱۳۴۱ – امروز بحمدالله از دی بترست این دل
امروز بحمدالله از دی بترست این دل امروز در این سودا رنگی دگرست این دل در زیر درخت گل دی باده همیخورد او از خوردن آن باده زیر و زبرست این دل از بس که نی عشقت...
غزل شمارهٔ ۱۳۴۲ – چه کارستان که داری اندر این دل
چه کارستان که داری اندر این دل چه بتها مینگاری اندر این دل بهار آمد زمان کشت آمد کی داند تا چه کاری اندر این دل حجاب عزت ار بستی ز بیرون به غایت آشکاری اندر...
غزل شمارهٔ ۱۳۴۳ – صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل
صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل گر امان خواهی امانی ندهدت آن بیامان میکشد جان را از این گل تا به سربالای دل هر...
غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ – شتران مست شدستند، ببین رقص جمل
شتران مست شدستند، ببین رقص جمل زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل علم ما دادهی او و ره ما جادهی او گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل دم او جان دهدت روز...