غزل شمارهٔ ۱۳۲۹ – چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ
چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ رسید بر سر من بعد از آن ز هر سو سنگ هزار سنگ ز آفاق بر سرم آید چنان نباشد کز دست یار خوش خو سنگ مرا ز مطبخ عشق خوش تو بویی...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۰ – بگردان شراب ای صنم بیدرنگ
بگردان شراب ای صنم بیدرنگ که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ ولی بزم روحست و ساقی غیب ببویید بوی و نبینید رنگ تو صحرای دل بین در آن قطره خون زهی دشت بیحد در آن کنج...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۱ – هر کی در او نیست از این عشق رنگ
هر کی در او نیست از این عشق رنگ نزد خدا نیست به جز چوب و سنگ عشق برآورد ز هر سنگ آب عشق تراشید ز آیینه زنگ کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح عشق بزد آتش در صلح و...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۲ – توبه سفر گیرد با پای لنگ
توبه سفر گیرد با پای لنگ صبر فروافتد در چاه تنگ جز من و ساقی بنماند کسی چون کند آن چنگ ترنگاترنگ عقل چو این دید برون جست و رفت با دل دیوانه که کردست جنگ صدر...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۳ – ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل ما زنده از اکرام تو ای هر دو عالم رام تو وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل بر گرد...
غزل شمارهٔ ۱۳۳۴ – این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل
این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر وین عشرت بیچون نگر ایمن ز شمشیر اجل...