غزل شمارهٔ ۱۳۱۳ – جان و سر تو که بگو بینفاق
جان و سر تو که بگو بینفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق روی چو خورشید تو بخشش کند روز وصالی که ندارد فراق دل ز همه برکنم از بهر تو بهر وفای تو ببندم نطاق گر تو...
غزل شمارهٔ ۱۳۱۴ – به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک دهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامش و میفرمود چشم او درآ در کار پنهانک چو کرد...
غزل شمارهٔ ۱۲۹۷ – مدارم یک زمان از کار فارغ
مدارم یک زمان از کار فارغ که گردد آدمی غمخوار فارغ چو فارغ شد غم او را سخره گیرد مبادا هیچ کس ای یار فارغ قلندر گرچه فارغ مینماید ولیکن نیست در اسرار فارغ ز...
غزل شمارهٔ ۱۲۹۸ – امروز روز شادی و امسال سال لاغ
امروز روز شادی و امسال سال لاغ نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ گل نقل بلبلان و شکر نقل...
غزل شمارهٔ ۱۲۹۹ – گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ گویند صبح نبود شام تو را دروغ گویند بهر عشق تو خود را چه میکشی بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ گویند اشک چشم تو در عشق بیهدهست...
غزل شمارهٔ ۱۳۰۰ – عیسی روح گرسنهست چو زاغ
عیسی روح گرسنهست چو زاغ خر او میکند ز کنجد کاغ چونک خر خورد جمله کنجد را از چه روغن کشیم بهر چراغ چونک خورشید سوی عقرب رفت شد جهان تیره رو ز میغ و ز ماغ...