غزل شمارهٔ ۱۲۹۵ – بیا بیا که توی جان جان جان سماع
بیا بیا که توی جان جان جان سماع بیا که سرو روانی به بوستان سماع بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود بیا که چون تو ندیدست دیدگان سماع بیا که چشمه خورشید زیر...
غزل شمارهٔ ۱۲۹۶ – بیا بیا که توی جان جان جان سماع
بیا بیا که توی جان جان جان سماع هزار شمع منور به خاندان سماع چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل بیا که ماه تمامی در آسمان سماع بیا که جان و جهان در رخ تو حیرانست...
غزل شمارهٔ ۱۲۷۹ – باز درآمد طبیب از در ایوب خویش
باز درآمد طبیب از در ایوب خویش یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل دید که خود بود دل خانه محبوب خویش دل چو فنا شد در او ماند وی او...
غزل شمارهٔ ۱۲۸۰ – جان منست او هی مزنیدش
جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش متصلست او معتدلست او شمع دلست او...
غزل شمارهٔ ۱۲۸۱ – ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش
ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش زبان جمله مرغان بداند او به...
غزل شمارهٔ ۱۲۸۲ – تمام اوست که فانی شدست آثارش
تمام اوست که فانی شدست آثارش به دوستگانی اول تمام شد کارش مرا دلیست خراب خراب در ره عشق خراب کرده خراباتیی به یک بارش بگو به عشق بیا گر فتاده میخواهی چنان...