غزل شمارهٔ ۱۲۶۳ – سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش چشمش بلای مستان ما را...
غزل شمارهٔ ۱۲۶۴ – میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش ما شکل حاجیانیم جاسوس و...
غزل شمارهٔ ۱۲۶۵ – آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش
آن مه که هست گردون گردان و بیقرارش وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جانها وین اختیارها را بشکسته اختیارش من جسم و جان...
غزل شمارهٔ ۱۲۶۶ – روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش چون در نهانْش جویی...
غزل شمارهٔ ۱۲۶۷ – در عشق آتشینش آتش نخورده آتش
در عشق آتشینش آتش نخورده آتش بیچهره خوش او در خوش هزار ناخوش دل از تو شرحه شرحه بنشین کباب میخور خون چون میست جوشان بنشین شراب میچش گوشی کشد مرا می گوشی دگر...
غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ – صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش تن دنبلیست بر کتف جان برآمده...