غزل شمارهٔ ۱۲۵۰ – به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش
به شکرخنده اگر میببرد جان رسدش وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند با چنین عز و شرف ملک سلیمان رسدش صد هزاران دل یعقوب حزین زنده...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۱ – گر لب او شکند نرخ شکر میرسدش
گر لب او شکند نرخ شکر میرسدش ور رخش طعنه زند بر گل تر میرسدش گر فلک سجده برد بر در او میسزدش ور ستاند گرو از قرص قمر میرسدش ور شه عقل که عالم همگی چاکر...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۲ – آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش
آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش بوک این همت ما جانب بستان کشدش گرچه جان را نبود قوت این گستاخی آنک جان از مدد رحمت جانان کشدش هر دم از یاد لبش جان لب خود...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۳ – بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش
بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش نفس اگر سر بکشد گوش کشان میکشدش جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست وگرش او ندهد جان ز کی باشد مددش دل ز دردش چه خوشیها و...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۴ – من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش خویش را غیر مینگار و مران از در خویش سر و پا گم مکن از فتنهٔ بیپایانت تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش آن که چون سایه...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۵ – اندک اندک راه زد سیم و زرش
اندک اندک راه زد سیم و زرش مرگ و جسک نو فتاد اندر سرش عشق گردانید با او پوستین میگریزد خواجه از شور و شرش اندک اندک روی سرخش زرد شد اندک اندک خشک شد چشم ترش...