غزل شمارهٔ ۱۲۵۶ – آنک جانش دادهای آن را مکش
آنک جانش دادهای آن را مکش ور ندادی نقش بیجان را مکش آن دو زلف کافر خود را بگو کای یگانه اهل ایمان را مکش آفتابا روی خود جلوه مکن چند روزی ماه تابان را مکش...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۷ – چون تو شادی بنده گو غمخوار باش
چون تو شادی بنده گو غمخوار باش تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش کار تو باید که باشد بر مراد کارهای عاشقان گو زار باش شاه منصوری و ملکت آن توست بنده چون منصور گو...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۸ – آن مایی همچو ما دلشاد باش
آن مایی همچو ما دلشاد باش در گلستان همچو سرو آزاد باش چون ز شاگردان عشقی ای ظریف در گشاد دل چو عشق استاد باش گر غمی آید گلوی او بگیر داد از او بستان امیرداد...
غزل شمارهٔ ۱۲۵۹ – عقل آمد عاشقا خود را بپوش
عقل آمد عاشقا خود را بپوش وای ما ای وای ما از عقل و هوش یا برو از جمع ما ای چشم و عقل یا شوم از ننگ تو بیچشم و گوش تو چو آبی ز آتش ما دور شو یا درآ در دیگ ما...
غزل شمارهٔ ۱۲۴۱ – ما نعره به شب زنیم و خاموش
ما نعره به شب زنیم و خاموش تا درنرود درون هر گوش تا بو نبرد دماغ هر خام بر دیگ وفا نهیم سرپوش بخلی نبود ولی نشاید این شهره گلاب و خانه موش شب آمد و جوش خلق...
غزل شمارهٔ ۱۲۴۲ – گر لاش نمود راه قلاش
گر لاش نمود راه قلاش ای هر دو جهان غلام آن لاش ای دیده جهان و جان ندیده جانست جهان تو یک نفس باش گردیست جهان و اندر این گرد جاروب نهان شدست و فراش این مشعله از...