غزل شمارهٔ ۱۱۹۶ – عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز
عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز گر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باش جمله شب میگداز و جمله شب خوش میبسوز غیر عاشق دان...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۷ – اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز تو مخالفت همیکش تو موافقت همیکن چو لباس تو درانند تو لباس وصل میدوز به موافقت...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۸ – سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز مرغی که تا کنون ز پی دانه مست بود درسوخت دانه را و طپیدن گرفت باز چشمی که غرقه بود به خون در شب فراق...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۹ – یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز غوغای روز بینی چون شمع مرده باش...
غزل شمارهٔ ۱۲۰۰ – ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز
ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند در تن من خون نماند خون دل رز بریز با دل و جان یاغیم بیدل و جان...
غزل شمارهٔ ۱۲۰۱ – برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز
برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز هلا بیا شب لولی و کار هر دو بساز من از خزینه سلطان عقیق و در دزدم نیم خسیس که دزدم قماشه بزاز درون پرده شبها لطیف دزدانند که...