غزل شمارهٔ ۱۱۸۸ – الا ای شمع گریان گرم میسوز
الا ای شمع گریان گرم میسوز خلاص شمع نزدیکست شد روز خلاص شمعها شمعی برآمد که بر زنگی ظلمتهاست پیروز نهان شد ظلم و ظلمتها ز خورشید نهان گردد الف چون گشت...
غزل شمارهٔ ۱۱۸۹ – در این سرما سر ما داری امروز
در این سرما سر ما داری امروز سر عیش و تماشا داری امروز توی خورشید و ما پیشت چو ذره که ما را بیسر و پا داری امروز به چارم آسمان پهلوی خورشید تو ما را چون مسیحا...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۰ – ای خفته به یاد یار برخیز
ای خفته به یاد یار برخیز میآید یار غار برخیز زنهارده خلایق آمد برخیز تو زینهار برخیز جان بخش هزار عیسی آمد ای مرده به مرگ یار برخیز ای ساقی خوب بنده پرور از...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۱ – ماییم فداییان جانباز
ماییم فداییان جانباز گستاخ و دلیر و جسم پرداز حیفست که جان پاک ما را باشد تن خاکسار انباز ز آغاز همه به آخر آیند ز آخر برویم ما به آغاز هین باز پرید جمله یاران...
غزل شمارهٔ ۱۱۹۲ – برخیز و صبوح را برانگیز
برخیز و صبوح را برانگیز جان بخش زمانه را و مستیز آمیخته باش با حریفان با آب شراب را میامیز یاد تو شراب و یاد ما آب ما چون سرخر تو همچو پالیز ای غم اجلت در این...
غزل شمارهٔ ۱۱۷۳ – بشنو خبر صادق از گفته پیغامبر
بشنو خبر صادق از گفته پیغامبر اندر صفت مؤمن المؤمن کالمزهر جاء الملک الاکبر ما احسن ذا المنظر حتی ملاء الدنیا بالعبهر و العنبر چون بربط شد مؤمن در ناله و در...