غزل شمارهٔ ۱۱۷۱ – در بگشا کآمد خامی دگر
در بگشا کآمد خامی دگر پیشکشی کن دو سه جامی دگر هین که رسیدیم به نزدیک ده همره ما شو دو سه گامی دگر هین هله چونی تو ز راه دراز هر قدمی غصه و دامی دگر غصه کجا...
غزل شمارهٔ ۱۱۷۲ – جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر آمد ترش رویی دگر یا زمهریرست او مگر برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر اوحی الیکم ربکم...
غزل شمارهٔ ۱۱۵۱ – قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور خراب کار مرا شمس دین کند معمور خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف که روحهاش به جان سجده میکنند از دور که تا ز بحر تحیر برآورد...
غزل شمارهٔ ۱۱۵۲ – ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخمهای نهانی که عاشقان دانند به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر مقیم شد به خرابات و جمله...
غزل شمارهٔ ۱۱۵۳ – مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر
مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر رخش کنار ندارد از او کنار مگیر جهان شکارگهی دان ز هر طرف صیدی درآ چو شیر به جز شیر نر شکار مگیر هوای نفس مهارست و خلق چون...
غزل شمارهٔ ۱۱۵۴ – چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر چو روی انور او گشت دیده دیده مقام دیدن حق یافت دیدههای بشر فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان فلک...