غزل شمارهٔ ۱۱۳۳ – نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت به هیچ جای منه دل دلا و پا مفشار به شب قرار نهی روز آن...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۴ – چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار
چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار که رخت عمر ز کی باز میبرد طرار چرا ز خواب و ز طرار مینیازاری چرا از او که خبر میکند کنی آزار تو را هر آنک بیازرد شیخ و واعظ...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۵ – بیار ساقی بادت فدا سر و دستار
بیار ساقی بادت فدا سر و دستار ز هر کجا که دهد دست جام جان دست آر درآی مست و خرامان و ساغر اندر دست روا مبین چو تو ساقی و ما چنین هشیار بیار جام که جانم ز...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۶ – نبشتهست خدا گِردِ چهره دلدار
نبشتهست خدا گِردِ چهره دلدار خطی که فاعتبروا منه یا اولیالابصار چو عشقْ مردمخوارست مردمی باید که خویش لقمه کند پیش عشقِ مردمخوار تو لقمه ترشی دیر دیر هضم...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۷ – شدهست نور محمد هزار شاخ هزار
شدهست نور محمد هزار شاخ هزار گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ هزار راهب و قسیس بردرد زنار تو را اگر سر ِکارست، روزگار مَبَر...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۸ – چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار هر آنک دشمن جان خودست بسم...