غزل شمارهٔ ۱۱۲۵ – چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر
چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی باز مرانش ز در چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر عشق بود گلستان پرورش از وی ستان...
غزل شمارهٔ ۱۱۲۶ – سست مکن زه که من تیر توام چارپر
سست مکن زه که من تیر توام چارپر روی مگردان که من یک دلهام نی دوسر از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر گر بکشی ذوالفقار ثابتم و...
غزل شمارهٔ ۱۱۲۷ – وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر
وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر روحک روح البقا حسنک نور البصر دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر چند بپیماییش نیست فزون کم شمر اقسم بالعادیات احلف بالموریات غیرک یا...
غزل شمارهٔ ۱۱۲۸ – بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر گفت منم آفتاب نیست تو را...
غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ – عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر هرکه جز این عاشقان، ماهیِ بیآب دان مرده و پژمرده است، گرچه بود او وزیر عشق چو بگشاد رخت،...
غزل شمارهٔ ۱۱۳۰ – آید هر دم رسول از طرف شهر یار
آید هر دم رسول از طرف شهر یار با فرح وصل دوست با قدح شهریار دست زنان عقل کل رقص کنان جزو و کل سجده کنان سرو و گل بر طرف سبزه زار بحر از این دم به جوش کوه از...