غزل شمارهٔ ۱۱۳۱ – گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر
گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر آه ندارم گهر گفت نداری بخر از گهرم دام کن ور نبود وام کن خانه غلط کردهای عاشق بیسیم و زر آمدهای در قمار کیسه پرزر بیار ور نه...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۲ – بر منبرست این دم مذکر مذکر
بر منبرست این دم مذکر مذکر چون چشمه روانه مطهر مطهر بر منبری بلندی دانای هوشمندی بر پای منبر او مکرر مکرر هر لفظ او جهانی روشن چو آسمانی بگشاده در بیانی مقرر...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۳ – ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی وی مشرب مذاقی آنی و چیز دیگر ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۴ – ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر
ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر اسرار آسمان را و احوال این و آن را از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر هر دم ز خلق پرسی احوال عرش...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۵ – ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر
ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر اسرار آسمان را اندیشه و نهان را احوال این و آن را دانی و چیز دیگر تاریخ برگذشته بر انسی و فرشته...
غزل شمارهٔ ۱۱۱۶ – هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار
هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار هر کس به لایق گهر خود گرفت یار او را که داغ توست نیارد کسی خرید آن کو شکار توست کسی چون کند شکار ما را چو لطف روی تو...