غزل شمارهٔ ۱۱۰۴ – باز شد در عاشقی بابی دگر
باز شد در عاشقی بابی دگر بر جمال یوسفی تابی دگر مژده بیداران راه عشق را آنک دیدم دوش من خوابی دگر ساخته شد از برای طالبان غیر این اسباب اسبابی دگر ابرها گر...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۵ – ای خیالت در دل من هر سحور
ای خیالت در دل من هر سحور میخرامد همچو مه یک پاره نور نقش خوبت در میان جان ما آتش و شور افکند وانگه چه شور آتشی کردی و گویی صبر کن من ندانم صبر کردن در تنور...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۶ – راز را اندر میان نه وامگیر
راز را اندر میان نه وامگیر بنده را هر لحظه از بالا مگیر تو نکو دانی که هر چیز از کجاست گر خطاها رفت آن از ما مگیر روستایی گر بوم آن توام روستایی خویش را رستا...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۷ – در چمن آیید و بربندید دید
در چمن آیید و بربندید دید تا نیفتد بر جماعت هر نظر من زیانها کردهام من دیدهام زخمها از چشم هر بیپا و سر چشم بد دیدیم ما کز زخم او روسیه گردد عیان شمس و...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۸ – ساقیا باده چون نار بیار
ساقیا باده چون نار بیار دفع غم را تو ز اسرار بیار بادهای را که ز دل میجوشد زود ای ساقی دلدار بیار کافر عشق بیا باده ببین نیست شو در می و اقرار بیار ساقیا دست...
غزل شمارهٔ ۱۱۰۹ – ساقیا باده گلرنگ بیار
ساقیا باده گلرنگ بیار داروی درد دل تنگ بیار روز بزمست نه روز رزمست خنجر جنگ ببر چنگ بیار ای ز تو دردکشان دردکشان دردیی که کندم دنگ بیار من ز هر درد نمیگردم...